یلدا و آوینا دخترهای مامان

دختر کوچولوی من

امروز نوبت سونو داشتم . واسه دونستن جنسیتت ، دل تو دلم نبود  .  همیشه دلم می خواست یه دختر داشته باشم . تقریبا یه ساعتی منتظر بودیم تا نوبتمون بشه . روی تخت که دراز کشیدم  فقط منتظر بودم که بگه یه دختر خوشگل داری ؛ دکتر هم خیلی لفتش می داد . ضربان قلبم رو حس می کردم . وقتی گفت جنین دختر از خوشحالی ذوق مرگ شده بودم ، اشک توی چشام جمع شد و بغض داشتم . به بابات نگاهی کردم و خندیدیم . مامان شهلا هم خیلی خوشحال بود . بعد از انجام سونو مامان شهلا می گفت که قبل از اینکه دکتر جنسیتت رو بگه خودش دیده . و ما تا الان براش دست گرفتیم . یه روز قشنگ دیگه واسه من !!     ...
15 آبان 1393

یه خبر خوش

یلدای عزیزم  ؛ می خوام داستان ورودت به زندگیمون  رو برات بگم . از اول ؛ از همون اولی که فهمیدم توی شکمم هستی . من و بابا احمد توی اتاقم نشسته بودیم ، یه چیزی توی وجودم حس کردم . شک کرده بودم که شاید باردار باشم ؛ واسه همین یواشکی رفتم و بی بی چک استفاده کردم . بلافاصله دو تا خط قرمز خوشرنگ روی بی بی چک ظاهر شد . حس استرس همراه با ترس وجودم رو گرفت . رفتم توی اتاق تا به بابا احمد خبر بدم ؛ بابا داشت بازی می کرد ( butterfly ) تا بهش گفتم خندید . باورش نمی شد . فکر می کرد دارم شوخی می کنم . خودمم هنوز باورم نمی شد واسه همین با بابا رفتیم داروخونه و یه بی بی چک گرفتم ( ساعت دوازده و نیم نیمه شب ) ؛ دوباره تست ...
15 آبان 1393